شعر و داستان

ساخت وبلاگ

خودکارم سل دارد،

چندیست سرفه های خشکش قرمز است. 

شعر و داستان...
ما را در سایت شعر و داستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : اهورا دهقان ahura1 بازدید : 648 تاريخ : جمعه 27 ارديبهشت 1392 ساعت: 0:28

 داستان کوتاه

شکار لحظه ها

حالا وقت خوابیدن نیست .دیگر یواش یواش دوستات از دانشگاه بر می گردن .  بلند شو به دست وصورتت آب بزن  ، لباسا تو عوض کن تا با هم بریم بیرون  مثه همون زمان که تازه با هم آشنا شده بودیم . یادت می یاد ؟ 

دیگه فیلمی نمونده بود که توی سینما باشد وما ندیده باشیم  ونمایشگاهی نبود که ازش سر درنیاریم . خب تو عاشق فیلم بودی ومن عاشق عکس .

پاشو دیگه دختر . شاید اگه هر کسه دیگه ای توی این حالت ببیندت فکر کنه مردی . اما من  که می دونم داری فیلم بازی میکنی . خوب  رفتی تو نقشت! آفرین ، چشمهای نیمه باز وخمیده بدون پلک زدن ، دراز کشیده کف سالن، خون جمع شده زیر سر واز دماغ ودهن بیرون زده . نفست رو چه جوری آنقدر حس کردی  شیطون ؟ هان ؟

فقط حیف که اگه الان ازت عکس بگیرم همه فکر می کنن واقعا با هم بحث کردیم ومن  هولت دادم وتو سرت خورده به لبه ی پله و مردی، و گرنه اینکارو می کردم تازه کلی دختر وپسر جمع می شد دورم راجع به هنر عکاسی وشکار لحظه ها با هم بحث می کردیم . یادته با خودت هم همین جوری آشنا شدم، اون روز با بچه های دانشکده هنر اومده بودین گالری، آنقدر راجع به عکس وعکاسی سوال کردی که کم بود با پشت دست بزنم تو دهنت .

نه ،  شوخی کردم . نمی زدم .راستش  بدم هم نمی اومد به خاطر همین  همه ی بازدید کننده ها را دست به سر می کردم الا تو ...

بعد هم روزای بعد آنقدر اومدی که تا دیگه به جای فاتحی شده بودی پریسا . منم مجبور  شدم یه سیم کارت وگوشی دیگه واسه ی تماس با تو بخرم . البته خدا رو شکر که خونه دانشجویی داشتین  وگرنه من یه لا قبا رو چه به  دوتا زن گرفتن ودوتا خونه اجاره کردن ؟ اونم  یه دائمی و یه صیغه ای .

عزیزم من سردمه، لرز کردم  پاشو یه دوری با هم بزنیم بعد هم میریم آزمایشگاه اگه حامله بودی سقطش می کنیم اگر هم نبودی خب دیگه بحث ودعوایی نداریم .

شعر و داستان...
ما را در سایت شعر و داستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : اهورا دهقان ahura1 بازدید : 519 تاريخ : سه شنبه 31 ارديبهشت 1392 ساعت: 21:15

                           شعرهایم همان حرفهایست که تو با سکوتت می گویی؛

                                    یک پلک بیشتر نگاهم کن!

                                     شعر آخرم ناتمام مانده ...

شعر و داستان...
ما را در سایت شعر و داستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : اهورا دهقان ahura1 بازدید : 485 تاريخ : دوشنبه 16 ارديبهشت 1392 ساعت: 13:51